رسانه های جمعی و مشکلات خانوادگی

چکيده

يكي از مولفه های خانواده منسجم، پيوند عاطفی است كه در اثر وجود و استمرار فضای گفت وگو، تعاطی افکار و تبادل نظر ميان اعضای آن شكل مي گيرد. پيوند عاطفي، خود به عنوان يک عامل انگيزشی موجب ارتقاء انسجام خانواده می شود و اين سيکل می تواند همچنان ادامه يابد. براين اساس پيوند عاطفي و انسجام خانواده با يكديگر همبستگي مثبت و بالايي دارند.

عوامل گوناگوني موجب آسيب ديدن پيوند عاطفي خانواده شده و مآلا انسجام آن را به مخاطره مي اندازند. يكي از عوامل اثرگذار بر گسستگي انسجام خانواده، گسترش رسانه هاي جمعي و استفاده افراطي از آنها مي باشد. رسانه های جمعی بويژه رسانه های شنيداری وغير متعامل به دليل کارکرد متنوع خود و ايجاد تغييرات پيوسته، بتدريج جای ارتباط بين فردی ازنوع چهره به چهره را گرفته وتوانسته اند فضای انفرادی را بجای فضای جمعی و اجتماعي خانواده حاکم کنند، بطوری که گسترش تکنيکی رسانه های شنيداری و رايانه ای، ارتباط مستقيمی با فردگرايی ودوری از گروه را نشان می دهد. دراين مسير، تعامل فرد با رسانه الکترونيکی وغير احساسی شکل می گيرد وبه دليل برتری تکنولوژيکی وتجهيز فنی ابزارهاي رسانه ای، نوعی رعب فرهنگی وانفعال شخصيتی درفرد ايجاد می شود. نتيجه اين می شود که افراد خانواده به جای گفت وگوی صميمی با يکديگر با ابزارهای الکترونيکی ارتباط برقرار می کنند، ارتباطي که فاقد بارعاطفی واحساسی است. اين آسيب دردو نوع ارتباط، بيشتر خودرا نشان می دهد: يکي ارتباط بين فرزندان و والدين، و ديگري ارتباط بين زن و شوهر.

تجربيات نشان می دهند که هراندازه ارتباط ميان فرزندان و والدين وهمچنين ارتباط ميان همسران به دليل تغيير مخاطب کاهش يابد، فاصله عاطفی وهيجانی وهمچنين فاصله شناختی ميان اعضاء نظام خانواده بيشتر می شود. آمارهای رسمی نشان می دهند که ميزان مشاهده تلويزيون توسط افراد ايرانی نزديک به چهار ساعت ونيم در روز است. اين ميزان بسيار زياد است ومی تواند به کاهش فضای گفت وگو ميان اعضای خانواده گردد. اين روند به افزايش فردگرايی وکاهش جمع گرايی منجر خواهد شد كه عامل مهمي در آسيب ديدن انسجام خانواده قلمداد مي شود.

ادامه نوشته

حوزه سياست و واقعيتهاي رسانه اي

 از ميان وسايل ارتباط جمعي و رسانه ها، قدرت تلويزيون ، انفجاري و بي نظير است ، اما گاهي براي رسيدن به اين توان ذاتي ، محدوديتها و موانع فوق العاده اي وجود دارد. يک توليد کامل تلويزيوني قطعا محتاج نمادهاي تصويري مناسب از جهت نوع و يا مدت زمان است . اما هميشه نمي تواند اين نياز را به شايستگي فراهم کند، مخصوصا هنگامي که موضوع مورد بحث ، نمادهاي عيني و تصويري کمتر و يا نامشخصي داشته باشد اين محدوديت شديدتر مي شود. در اين صورت تلويزيون براي غلبه بر رنج ناتواني از ورود به عرصه منظور از رويه هاي توليد راديويي استفاده مي کند يعني به جاي استفاده از نمادهاي تصويري در رويه نخست ، نمادهاي کلامي و آوايي را به کار مي گيرد. اما اين تغيير رويه توليد، تاثير منفي بر قدرت تلويزيون مي گذارد، حتي ممکن است نتيجه معکوسي را سبب شود. زيرا هر چند از رويه توليد راديويي و متکي بر نمادهاي کلامي و آوايي استفاده کرده است ، اما در صفحه تلويزيون نمادها و تصاوير نيز وجود دارند که مي توانند موجب تغييرات تاثير تلويزيون شود. حوزه سياست با وجود اينکه در مقايسه با ديگر حوزه هاي حيات اجتماعي بسيار کوچک است ، اما تاثير فوق العاده اي بر زندگي فردي و اجتماعي مردم دارد، لذا «واقعيتهاي رسانه اي» اين حوزه از اهميت دوچنداني برخوردار است و اين اهميت و معاذير هميشگي تلويزيون شرايط بهتري براي استفاده از رسانه راديو در اختيار سياست مداران قرار مي دهد که مراجعه و استفاده از راديو را ضروري و غير قابل چشم پوشي کرده است .

 در اين جا ذکر نمونه هايي از موضوعاتي که در حوزه سياسي وجود دارد ولي امکان استفاده از رويه هاي توليدي تلويزيون را ندارند، دليل و علت بهره برداري مستدام قدرتها خصوصا قدرتهاي فرامنطقه اي از راديو را به روشني تبيين مي کنند. وقتي در يک شبکه تلويزيوني بخواهند «قدرت نظامي» را براي منظوري که مورد توجه سياست گذاران است تبديل به «واقعيت رسانه اي» کنند، به سهولت از نمادهاي تصويري مي توانند استفاده کنند، ضمن اينکه براي توليد و القاي اين واقعيت رسانه اي به اندازه کافي تصاوير مناسب وجود دارد. مثلا در جنگ خليج فارس ، در جنگ افغانستان و در حال حاضر که بحث حمله نظامي امريکا به عراق مطرح است ، شبکه CNN با استفاده از امکانات فراواني که براي اين شبکه در رويه «دلالت» وجود دارد، مي تواند از «قدرت» تلويزيون بهره برداري کند و ذهن مخاطب را در اختيار «واقعيت رسانه اي» مورد نظر دولت امريکا درآورد. گاهي تسلط بر ذهن مخاطبان آن چنان است که کاملا مرعوب شده و اگر در سطح تصميم گيران و تصميم سازان حکومت است به گروه تسليم شدگان نزديک مي شود. تجربه قبلي CNN در جنگ خليج فارس ، ايجاد واقعيت رسانه اي تحت عنوان «جنگ بدون خونريزي» (clean war) بود که اين شبکه با استفاده ماهرانه از «رويه دلالت» بر مبناي رويه هاي توليد تلويزيوني از حداکثر «قدرت» اين رسانه استفاده کرد. به طوري که در امريکا و بسياري کشورها که در پوشش اين شبکه قرار داشتند، کشتار و بمباران جمعي و گسترده مردم عادي عراق ديده نشد و بلکه حمله بمبهاي ليزري و هدايت شونده به مراکز نظامي ، «نماد» اصلي جنگ شد. و نتيجه ايجاد «واقعيت رسانه اي» ، جنگ بدون خونريزي ، بجاي جنگ خونين و بسيار تبهکارانه بود يا در حوادث 20شهريور براي ايجاد «واقعيت رسانه اي» در حوزه سياست بين المللي امريکا، شبکه CNN از نمادهاي تصويري به خوبي توانست استفاده کند تا در مرحله اول ، «تروريست ها» را دشمن مردم و امنيت آنها معرفي کند و در مرحله دوم تروريست ها را همان مسلمانها معرفي کند و در مرحله بعد که اجراي يک اصل استراتژيکي امريکا بود (يعني کنترل مناطق نفتي خاورميانه) ، در پناه «واقعيت رسانه اي» ، مبارزه با تروريستها در هر جا و در هر شکل را مهيا و آماده سازد. متقابلا براي ضعيف و درمانده نشان دادن کشور عراق يا در هنگام حمله به افغانستان براي نشان دادن چهره بد از «طالبان» در حد کافي از رويه دلالت به کمک نمادهاي تصويري توانست استفاده کند و بدين وسيله حمله به افغانستان را خدمت به مردم و نه کمک به بقا و سلطه نظام سرمايه داري به عنوان يک «واقعيت رسانه اي» تثبيت کرد. اين «واقعيت رسانه اي» تبديل به موجي در افکار عمومي در اکثر کشورهاي غربي و حتي ساير کشورها شد. در چنين شرايطي که نمادهاي لازم تصويري در رويه دلالت وجود دارند اگر از رويه هاي توليدي به خوبي استفاده شود «قدرت» رسانه به طور کامل در خدمت دستکاري افکار قرار خواهد گرفت . اما در ساير موضوعات که نمادهاي تصويري کافي و لازم در رويه دلالت وجود ندارد ، تلويزيون در اين حالت ناچار از رويه هاي توليد برنامه هاي راديو متابعت مي کند و به جاي استفاده از نمادهاي تصويري از نمادهاي کلامي و آوايي بيشتر بهره خواهد گرفت . به طور نمونه مسائل مهمي که در استراتژيهاي سياسي کشورهاي غربي مخصوصا امريکا و انگليس در مقابل ايران وجود داشت تاثير بر حوزه اجتماعي ايران براي ايجاد زمينه سازي فعاليت خودشان و محدود کردن امکان فعاليت جمهوري اسلامي ايران در آن حوزه .

 

                                  Image 1

 

 لذا بر روي مسايل اساسي مانند فروپاشي يا بن بست نظام ، مسايل زنان و شيوه هاي مديريت بايد در رسانه ها به طرح اين مسايل براي تاثيرگذاري و يا ايجاد «واقعيت رسانه اي» مورد نظر مي پرداختند. اما براي رسانه تصويري ، امکان استفاده از رويه هاي دلالت متکي بر نمادهاي تصويري به هيچ وجه زمينه مناسبي وجود ندارد. در اين صورت ناچار به استفاده از رويه هاي دلالت راديو يعني صدا و آوا و رويه هاي توليد راديو هستند. در اين صورت خدمات راديو براي ساخت واقعيتهاي رسانه اي مورد نظر بارها بيشتر از تلويزيون خواهد بود زيرا در تلويزيون اگرچه از نمادهاي صوتي و آوايي استفاده مي شود اما به هر حال در صفحه تلويزيون شخص يا اشخاص حضور دارند که گاهي حضور آنها مخل ارتباط بين نمادهاي دلالت (صدا و آوا) با مخاطبان خواهد بود و در واقع وجود آنها گاهي حتي از جهت شکل ظاهر، نوع لباس ، نوع حرکات سر و صورت و دستان و صحنه و اسباب و لوازم و امکانات موجود در آن اعم از اينکه محيط طبيعي باشد يا دکوراتيزه و آرايش داده شده باشد ، اختلال ارتباطي را سبب خواهد شد. به هر صورت بر «قدرت راديويي» که تلويزيون مي خواهد استفاده کند تاثير منفي و ناخوشايندي خواهد گذاشت . اما «راديو» در اين شرايط فارغ از دغدغه هاي گفته شده در حوزه هايي که نمادهاي تصويري کافي وجود ندارد به راحتي مي تواند با اتخاذ رويه صحيح توليدي و استفاده مناسب از رويه هاي مختلف دلالتي که در اختيار دارد از حداکثر قدرت راديو بهره مند شود. شايد يکي از دلايل اصلي فعاليت چندين راديو بر عليه ايران ، توليد «واقعيت رسانه اي» است که با «حقيقت» فاصله بسيار زيادي دارد. از اين جهت مي توان حدس زد، در نظر کساني که شنونده دائم اين نوع راديوها هستند ، «واقعيت توصيفي» که بر آنها عرضه شده تبديل به «واقعيت رسانه اي» شده و حتي ممکن است تبديل به باور و يقين شده باشد. اما چون اين «واقعيت رسانه اي» با «حقيقت» فاصله زيادي دارد، گاهي موجب رفتارهاي سياسي که بيشتر شبيه يک خودکشي سياسي است ، مي شود. لذا مي توان گفت علي الاصول در حوزه سياسي ، راديو در ساخت «واقعيتهاي رسانه اي» در مقايسه با تلويزيون از رويه هاي قدرتي بيشتر و بهتري برخوردار است . علاوه بر اين راديو از دو امکان ديگر نيز برخوردار است که سرمايه گذاري در آن حوزه را شوق آفرين مي کند. سهولت دسترسي به امواج آن و هزينه اندک توليدي که در مقايسه با توليدات تصويري دارد، دو امتياز ديگري است که علت گسترش راديوهاي مختلف در مقابل جمهوري اسلامي ايران را مي تواند تبيين کند. هر چند ممکن است در شکل راديو جديد «آزادي» با نام «راديو فردا» باشد.

 

---  >> مذهب در عرصه عمومي ---<<

مذهب در عرصه عمومي

پروفسور يورگن هابرمارس

متن سخنراني ايراد شده در سمينار جايزه هولبرگ

٧ آذر ١٣٨٤

بعيد است متوجه اين حقيقت نشده باشيم كه سنت هاي مذهبي و اجتماعات ديني از اهميت سياسي تازه اي كه تا كنون بي سابقه بوده ٬ برخوردار شده اند. اين حقيقت دست كم براي آن دسته از ما كه منطق عرفي رايج در جريان اصلي علوم اجتماعي پيروي مي كرده اند و بر اين باور بودند كه تجدد با سكولاريزه شدن ٬ با كم رنگ شدن عقايد و روش هاي مذهبي و نفوذ آنها در عرصه سياست و در زمينه كلي اجتماع٬ ملازمه تام دارد٬ كاملا دور از انتظار است . دست كم ٬ كشورهاي اروپايي ٬ با دو استثناي معروف لهستان و ايرلند شواهد كافي براي كاهش تدريجي تعداد شهروندان با ايمان اراًه نموده اند ٬ اعم از آن كه مذهبي بودن را از بعد معناي نهادين آن نگاه كنيم يا از لحاظ معناي روحاني و اعتقادي آن . با اين حال ٬ وجود برخي از شاخص ها٬ ناظر بر اين واقعيت است كه جوامع مذهبي در مورد استراتژي هاي ارتدودكس مبتني بر مخالفت با مدرنيته عملكرد بيشتري داشته اند تا در خصوص استراتژي هاي ليبرال مبتني بر مدرنيته .

 

جنبش هاي ارتدوكس و بنيادگرا در صحنه بين اللمللي ٬ در حال گسترش هستند. جداي از ملي گرايي هندوها ٬ امروزه اسلام و مسيحيت دو منبع از مهمترين منابع الهام بخش مذهبي محسوب مي شوند. روند احياي اسلام ٬ گستره جغرافيايي چشمگيري را از شمال آفريقا و خاورميانه تا آسياي جنوب شرقي كه پرجمعيت ترين كشور اسلامي يعني اندونزي در آن قرار دارد٬ در برگرفته است. نفوذ اسلام در منطقه جنوب صحرا در آفريقا نيز در حال رشد است و در آن منطقه با جنبش هاي مسيحي رقابت دارد.

 برای دریافت متن کامل سخرانی پروفسور يورگن هابرمارس اینجا راکلیک کنید.

مردگان با تلفن همراه به گور می روند

پژوهشگران می گويند اينک بيش از هميشه مردم وصيت می کنند تا پس از مرگ، تلفن همراشان نيز با آنها دفن يا سوزانده شود.

اين موج که ابتدا از آفريقای جنوبی آغاز شده بود، اينک در بسياری از کشورها نظير ايرلند، استراليا و ايالات متحده نيز رواج يافته است.

مارتين ريموند، رئيس شرکت "آزمايشگاه آينده" که در مورد رواج جريانات تازه در عرصه بين المللی تحقيق می کند به بی بی سی گفته است: "زياد می شنويم که مردم با تلفن های همراه خود دفن می شوند، اما سخت می شود اين را باور کرد".

او توضيح می دهد که اولين نمونه ها از اين رسم ابتدا در کيپ تاون مشاهده شده، جايی که مردم با اعتقاد به پيش گويی جادوگران و از ترس آنکه "در حال خواب، زنده دفن شوند"، درخواست می کردند تلفن همراهشان را نيز درکنارشان قرار دهند.

"در حقيقت، آنها می خواستند اگر در قبر از خواب برخواستند بتوانند از تلفن استفاده کنند."

يک موميايی مصر باستان
تلفن همراه

 

'تشييع جنازه پر سروصدا'

آقای ريموند می گويد در استراليا اين کار بيشتر جنبه خودنمايی دارد.

او شرح می دهد: "مردم می خواهند با توتم هايی دفن شوند که فکر می کنند نحوه زنگی شان را نشان می دهد".

"ما با مردی روبرو شديم که درخواست کرده بود با تلفن همراه، دستگاه بلک بری و همينطور لپ تاپش دفن شود."

آقای ريموند می افزايد در بسياری موارد دفن با تلفن همراه، بخشی از آنچه وی "تشييع جنازه پر سروصدا" می نامد محسوب می شود. به عقيده او مردم با اين کار می خواهند شبيه افراد مشهور دفن شوند.

تلفن در کنار الماس ها، جواهرات، لباس های گران بها و ساعت های طلا در تابوت گذاشته می شود.

در برخی موارد اين کار با فاصله زمانی بسيار، مشابهت هايی با انجام اين رسم در دوران مصر باستان دارد.

در دوران مصر باستان باور بر اين بود که اشيائی که همراه مرده دفن می شود در زندگی بعد از مرگ در دسترس وی قرار خواهند گرفت.

با اين حال در دوران مدرن، مردم بيشتر مايلند با وسايلی دفن شوند که بيانگر نحوه زندگی پيش از مرگشان باشد.

آقای ريموند می گويد: "در کشورهايی نظير چاد و غنا مردم با وسايلی که ممکن است مورد استفاده قرار گيرد دفن می شوند".

روش شناسی ماکس وبر

 

         چکیده

در این مقاله مفاهیم کلیدی روش شناختی ماکس وبر معرفی می‌شود. در بخش پیشینه روش شناختی و مؤثران بر او، به بررسی آن دسته نظرات کانت، دیلتای و ریکرت که بر روش شناسی وبر تاثیر داشته اند پرداخته می‌شود. پس از آن، مفهوم تفهم از دیدگاه وبر و نقد و نظرات بر آن مورد بررسی قرار می‌گیرد. بخش بعدی مقاله به نوع آرمانی و تقسیم بندی های صورت گرفته از آن می‌پردازد و سپس مقوله بحث انگیز ارزش در تحقیق و بی طرفی ارزشی از دیدگاه وبر مورد کنکاش قرار می‌گیرد. در نهایت در بررسی تبیین در علوم اجتماعی، به دو نوع تبیین تاریخی و جامعه شناختی پرداخته می‌شود و مفهوم علیّت در نزد وبر معرفی می‌شود.

کلیدواژه ها: ماکس وبر، تفهم، نوع آرمانی، ارزش، علیت، تبیین


مقدمه

در حالیکه پیشگامان جامعه شناسی فرانسوی(کنت، دورکیم) کاملا یا تا حد بسیار زیادی مکتب پوزیتیویسم را پذیرفته بودند و برای بنای علمی اثباتی درباره جامعه شناسی تلاش می‌کردند، جامعه شناسان آلمانی(مارکس، وبر) تحت تاثیر عقل گرایی ریشه دار در فلسفه این کشور(کانت، هگل) علوم انسانی- اجتماعی را فربه تر از آن می‌دانستند که تخته بند روش ها و برش های تنگ پوزیتیویستی شود. مارکس با طرح روش دیالکتیک در اندیشه اجتماعی و به نوعی پیاده سازی فلسفه هگل در این حوزه، عملا خارج شیوه ها و پیش فرض های پوزیتیویستی گام برداشت و وبر با تاثیر پذیری شدید از فلسفه و علوم تاریخی آلمان، با آنکه سعی در تعدیل و آشتی میان پوزیتیویسم و مکتب تاریخی این کشور نمود، شیوه خاص علوم انسانی- اجتماعی را خارج از شیوه های متداول پوزیتیویستی در علوم طبیعی دانست. نگاهی به تداوم مکتب آلمانی در جامعه شناسی که آشکار ترین جلوه آن را در مکتب فرانکفورت و هابرماس می‌توان یافت، نشان گر تاثیرات قدرتمند اصول روش شناختی آلمانی – به خصوص مارکس و وبر- است. این مقاله بر آن است تا به معرفی مختصر اصول و عناوین روش شناختی ماکس وبر بپردازد.

ادامه نوشته

شناخت جامعه در چهار رهيافت

مقدمه اي بر فلسفه علوم اجتماعي

مسلماً رابطه بين نظريه علمي و انواع معمولي انديشه و تفكر، تعاملي است، زيرا بسياري از مفاهيم و موضوعاتي كه بخشي از دانش عرفي و سنتي جامعه است، ريشه در نظريه هاي علمي قبلي دارند. مثلاً مفهوم جديد و پيچيده «نژاد» ريشه در نظريات قبلي دارد

كساني مانند وبر، دوركيم، جي دبيلواف  هگل، ديلتاي، برادلي،كارل ماركس و... همگي به نحوي با فلسفه علوم اجتماعي سرو كار داشته اند، اما هر يك به طريقي در اين رشته، نظريه اي را به منظور آشكارسازي بخشي از پديده به جامعه، معرفي كرده اند. در مقاله حاضر نويسنده سعي دارد چهار شيوه متمايز براي شناخت فلسفه علوم اجتماعي را تبيين كند. اين چهار شيوه شامل رهيافت تاريخي، رهيافت توجه به مسائل، رهيافت حركت هاي معاصر و رهيافت علوم اجتماعي خاص است.

هرچند برخي از مسائل و موضوعاتي كه در فلسفه علوم اجتماعي بررسي مي شود، عمري به قدمت فلسفه دارند (به عنوان مثال مسأله تقابل بين طبيعت و قرارداد و همچنين مسأله عقلانيت، زيرا ارسطو نيز به آنها پرداخته است)، ولي ظهور آشكار زيرشاخه اي از فلسفه با نام فلسفه علوم اجتماعي پديده اي بسيار جديد است و به نوبه خود فعاليت فلسفي بيشتري را موجب شده است. مسلماً ظهور فلسفه علوم اجتماعي با توسعه و رشد خود علوم اجتماعي ارتباطي تنگاتنگ داشته است.(لازم به ذكر است كه منظور از علوم اجتماعي، اقتصاد، روان شناسي، تاريخ، جامعه شناسي و مردم شناسي است؛ ولي فلسفه، منطق، الهيات و هنر را شامل نمي شود)

ادامه نوشته

چرخش پست مدرن در جامعه شناسی سیاسی

 

موضوع اصلي جامعه شناسي سياسي بررسي روابط متقابل ميان قدرت دولتي و نيروهاي اجتماعي است دولت پديده نیست كه مستقل عمل كند بلكه در شبكه پيچيدهاي از روابط اجتماعي سياسي و اقتصادي قرار دارد با اينكه دولت داراي كار ويژه هاي عمومي است. ولي هر دولتي داراي چهره مخصوصي به خود نيز مي باشد كه اشكال و انواع دولت ها را از هم متمايز مي سازند. «و مهمترين وجهي كه مورد بررسي جامعه شناسي سياسي است چهره خصوصي دولت و رابطه قدرت دولتي با منافع گروهها و نيروهاي اجتماعي است»

ولي ساخت قدرت هيچ گاه از منافع گروهها و شرايط جامعه جدانيست و روابط متقابل بين دولت و جامعه وجود دارد و جامعه شناسي سياسي به بررسي روابط متقابل بين دولت و جامعه مي پردازند در حقيقت جامعه شناسي سياسي در جهت بررسي اين روابط و توضيح و تبيين آنها است. ولي اين روابط هيچ گاه يكسان و پايدار نیست زيرا كه اولاً انواع مختلفي جامعه و دولت وجود دارد و دوماً اين جامعه ودولت هميشه در حال دگرگوني است. و به ترتیب آن روابط بين آنها نيز متغيير است اين تغيير و تحول نيز تاثير بسياري بر جامعه شناسي سياسي دارد و اين علم هميشه در حال تغيير و پويائي است. رابط ميان «دولت و جامعه به عنوان موضوع اصلي جامعه شناسي سياسي يكي از مهمترين و شايد گفت مهمترين موضوع نظريه پردازي سياسي و اجتماعي در طي قرون اخير بوده است.»

سابقه جامعه شناسي سياسي به فلسفه قديم يونان باز مي گردد كه مي توان از كوشش افلاطون و ارسطو براي تبيين انقلابها يا بررسي منتسكيو از شرايط آب وهوائي و جغرافياي و تاثير آن بر دولت در كتاب روح القوانين نام برد ولي جامعه شناسي سياسي بطور دقيق محصول عصر جديد و تاثير مكتب اصالت اثبات كنت وسن سيمون است، و مي توان گفت كه جامعه شناسي سياسي محصول عصر مدرنیته و تحولات ناشي از اين عصر مي باشد زيرا در دوره مدرنیته است كه فرد مي تواند بين خود و جامعه و دولت تفكيك قائل شود و در اين ميان پرسش اصلي درباره نوع رابطه دولت و جامعه در عالم واقع است برخلاف دوران ناشي از فلسفه سياسي كه در پي تبيين «بهترين » نوع رابطه دولت و جامعه است. و جامعه شناسي سياسي بيشترين تاثير را از انديشه مدرنيسم گرفته است و تحت حاكميت اين انديشه بوده است، ولي پس از رسيدن عصريست مدرن وتاثير اين نظريه برنظريات دولت و جامعه به نظر مي رسد كه الگوي جامعه شناسي سياسي مدرن قدرت كافي را براي توضيح و تبيين تحولات اجتماعي وسياسي عصر حاضر را نداشته باشد، هدف ما در اين تحقيق اين است كه ضمن نگاه كوتاه به دوران مدرنیته به چرخش پست مدرن که در جامعه شناسي سياسي ياد مي شود بپردازيم.

ادامه نوشته