تأملی بر فلسفه‌ی سياسی جان لاک

جان لاک John Locke فيلسوف بزرگ انگليسی را از جمله پدر معنوی انديشه‌ی حقوق بشر می‌نامند. او که در آغاز تحت تأثير نوميناليسم اوکام (١) و آموزه‌ی جوهر رنه دکارت (٢) بود، بعدها خود به يکی از تأثيرگذارترين فيلسوفان اروپايی تبديل شد. از لاک آثار با ارزشی در گستره‌های معرفت شناسی، علوم طبيعی و تربيتی، و نيز دين و اقتصاد و سياست بر جای مانده که بر کل فلسفه‌ی روشنگری در اروپا، تأثيری انکارناپذير داشته است. با جان لاک، مسير تازه‌ای در فلسفه‌ی اروپا آغاز می‌گردد که نظريه‌ی شناخت در مرکز آن قرار دارد. لاک بر اين عقيده بود که برای حصول اطمينان در قلمرو شناخت، پيش از هر چيز نخست بايد توانايی‌های خود قوه‌ی شناخت انسانی را سنجيد و اعتبار و مرزهای شناخت را روشن ساخت. از همين رو، بسياری، بزرگترين خدمت جان لاک را در اهميت انديشه‌ی او برای تئوری نقدی شناخت و بويژه در گستره‌ی متافيزيکی می‌دانند. با اطمينان می‌توان گفت که مهمترين اثر فلسفی او تحت عنوان «جستاری در باب فهم انسانی» (٣) نخستين نوشتار مبسوط و از نظر تئوريک منسجم و انتقادی درباره‌ی شناخت انسانی است. انسان در کانون انديشه‌ی جان لاک قرار دارد و روش تشريحی ـ روانشناسی او درباره‌ی انسان، نظريه‌ی شناخت لاک را به طور همزمان به روانشناسی شناخت نيز تبديل می‌کند.
نوشته‌ی زير اما، در عين شرح کوتاهی از زندگينامه‌ی اين انديشمند بزرگ، عمدتا" در زمينه‌ی معرفی فلسفه‌ی سياسی وی به تحرير در آمده است.

ادامه نوشته

تروريسم چيست ؟ مصاحبه با يورگن هابرماس در باره مفهوم تروريسم

بخشي از مصاحبه جيوانا بورا دوري با يورگن هابرماس

سوال : تعريف شما از تروريسم چيست؟ آيا منطقي است که تروريسم ملي را از تروريسم جهاني تفکيک کنيم؟

هابرماس: تروريسم فلسطيني تا حدي از نوع قديمي تروريسم مي باشد. دراينجا، منظور کشتن و به قتل رساندن است؛ نابودي کورکورانه دشمن ، حتي زنان و بچه ها، هدف اين ترور است. کشته در برابر کشته ؛ و از اين بابت، با تروريسمي که از نيمه دوم قرن، به شيوه هاي شبه نظامي ـ چريکي و در شکل مسلط جنبش هاي آزاديخواهانه اعمال شده و همچنان ادامه دارد، متفاوت است ؛ مثلا : مبارزات استقلال طلبانه چچن ها. در مقابل اين تروريسم ، تروريسم جهاني که با واقعه يازده سپتامبر به اوج خود رسيد، داراي مشخصات آنارشيستي قيامي ناتوان است ؛ زيرا عليه دشمني است که با اعمال هدفمندي که منطق واقع بينانه اي را دنبال کند به هيچوجه مغلوب شدني نيست. تنها عمل ممکن، وارد کردن ضربه رواني و ايجاد نگراني در مردم و دولتها است. از نقطه نظر تکنيکي، ضعف و حساسيت شديدي که جوامع پيچيده ما نسبت به تخريب دارند، موقعيت مطلوبي براي فلج کردن موقت فعاليت هاي روزمره به وجود مي آورد که مي تواند با کمترين هزينه اي خسارات عظيمي به بار آورد.

تروريسم جهاني دو امر را به افراط مي کشاند : يکي نداشتن هدفي واقع گرايانه است و ديگري : توانايي در استفاده از شکنندگي نظام هاي پيچيده.

سوال : آيا مي بايد بين تروريسم و جنايتهاي معمولي، و يا اشکال ديگر توسل به خشونت، فرقي قائل شد؟

جواب : هم بله و هم نه. از نظر اخلاقي، عمل تروريستي، در هر موقعيتي و با هر انگيزه اي که انجام شود، به هيچوجه قابل بخشش نيست. هيچ چيزي به ما اين رااجازه نمي دهد که با استناد و عتايت به اهدافي که تروريست ها براي خود تعيين مي کنند، مرگ و رنج ديگري را توجيه کنيم . هر قتلي، مرگي است اضافي. اما از نظر تاريخي، تروريسم نسبت به جرمهايي که در صلاحيت قاضي جزايي است، از موقعيت کاملا متفاوتي برخوردار است . تروريسم، د رتمايز با جنايت خصوصي، جنايتي است که به عموم مربوط مي شود و در قياس با جنايت ناموسي، به نوع ديگري از بررسي و تحليل نياز دارد؛ وانگهي، اگر اينطور نبود ؛ ما حالا گفتگونمي کرديم.

تفاوت بين تروريسم سياسي و جنايت معمولي، به ويژه، هنگام تغيير رژيم ها آشکار و مسلم مي شود، وقتي که تروريست هاي ديروز را به قدرت مي رسانند و آنها را به عنوان نمايندگان محترم کشورشان معرفي ميکنند. اين مي ماند که چنين تغيير سياسي فقط مي تواند مطلوب تروريست هايي باشد که واقع گرايانه اهداف سياسي قابل فهمي را دنبال مي کنند و روزي مي توانند به استناد ضرورت رهايي از وضعيت ظالمانه آشکار، با اعمال جنايتکارانه خود نوعي مشروعيت کسب کنند. من به سختي مي توانم موقعيتي را تصور کنم که روزي بتوان از جنايت وحشتناک يازده سپتامبر يک عمل سياسي ، ولوغير قابل فهم، ساخت و به هرعنواني مسئوليت آن را بعهده گرفت.

سوال : به نظر شما فکر درستي بود که اين عمل نوعي اعلام جنگ تلقي شد؟

جواب : حتي اگر کلمه « جنگ » در قياس با گفتمان کساني که جنگ هاي صليبي را مطرح کردند، کمتر توليد اشتباه کند و از منظر اخلاقي ايراد کمتري بر آن وارد باشد؛ با اين وصف، به نظر من، تصميم ژرژ بوش در فراخوان جنگ عليه تروريسم ؛ هم به علت هنجار هاي معمولي و هم از جهت واقع گرايي عملي، اشتباه بزرگي است؛ زيرا از لحاظ عرفي، در حقيقت، جنايتکاران را تا حد جنگجويان دشمن بالا مي برد و از لحاظ واقع گرايي عملي، جنگ عليه « شبکه اي » که با هزاران مصيبت هم نمي شود هويت اش را شناخت، غيرممکن مي باشد ( اگر مي بايستي، براي کلمه جنگ معني مشخصي را حفظ کرد. )

سوال : اگر حق اين است که غرب مي بايد در رابطه با تمدن هاي ديگر توجه و حساسيت اش را عميق تر کند و نسبت به خود برخورد انتقادي تري داشته باشد، چگونه بايد اين مهم را عملي کند؟ در اين خصوص، شما از « ترجمه » و از جستجوي « زباني مشترک » سخن مي گوييد. منظورتان چيست؟

جواب : از يازده سپتامبر به اين طرف، با توجه به واقعه اي چنين خشونت بار، مدام از خود مي پرسم آيا کل استنباط من در باره فعاليتي که در جهت تفاهم و نزديکي است، (که من از زمان نوشتن نظريه کنش ارتباطي همواره در جهت بسط آن بوده ام ) به امر مسخره اي تبديل نشده است؟ البته، حتي در قلب جوامع ثروتمند و بي دغدغه متعلق به « سازمان همکاري و توسعه اقتصادي » ( OCDE ) با خشونتي ساختاري سر و کار داريم که در واقع، به آن عادت کرده ايم. اين خشونت از نابرابري هاي اجتماعي تحقير آميز ، تبيعضات تنزل دهنده، فقر و به حاشيه رانده شدن مردم ناشي مي شود. اما، دقيقا، به اين دليل که عمليات نظامي، بازيچه شدن و خشونت در روابط اجتماعي ما رخنه کرده اند، نبايد دو واقعيت ديگر را از نظر دور بداريم : اولا، اعمالي که زندگي روزمره ما را با ديگران مي سازند، بر پايه محکم اعتقادات مشترک و بر عناصري که ا ز نظر فرهنگي امر مسلمي به حساب مي آيند و همچنين بر انتظارات متقابل بنا شده اند. در چنين موقعيتي، رفتار هايمان را به دو طريق هماهنگ مي کنيم؛ يکي از راه بازيهاي زبان معمولي و ديگري با ارتقا ميزان توقع اعتباري متقابل که به طور ضمني قبولشان داريم ( اين آن چيزي است که فضاي عمومي ما را با دلايل کم و بيش موجهي مي سازد ) ثانيا، گفته بالا واقعيت دومي را توضيح مي دهد؛ يعني وقتي ارتباطات مختل مي شوند، وقتي تفاهمي به وجود نمي آيد يا سو تفاهمي در کار است يا وقتي پاي فريب و تزوير به ميان کشيده مي شود ، آنگاه ، درگيرهايي بروز مي کنند که اگر پيامد هايشان دردناک باشند ، ديگر به حدي رسيده اند که يا سر از روان پزشک در مي آورند و يا کار شان به دادگاه کشيده مي شود.

دور خشونت، با دور اختلال در ارتباطات شروع مي شود که از طريق بي اعتمادي متقابل غير قابل کنترل، به قطع رابطه منجر مي شود. بنابراين، اگر خشونت با اختلال در روابط شروع مي شود، تنها پس از انفجار مي توان فهميد که مشکل چه بوده و چه بايد ترميم شود. به نظر من، از اين نقطه نظر، با اينکه پيش پا افتاده است، مي شود براي درگيري هايي که از آنها صحبت کرديد، استفاده کرد. درست است که اين مورد پيچيده تر است؛ زيرا ملت ها، شيوه هاي مختلف زندگي و تمدن ها از بدو امر از هم دورند و به غريب ماندن از يکديگر گرايش دارند. آنها، مثل اعضا يک محفل، يک جمع، حزب يا يک خانواده با هم ديدار نمي کنند؛ چون در اين جا، اعضا هنگامي به غريبه تبديل مي شوند که ارتباطات به طور منظم دچار انحراف شده باشد. به علاوه، در روابط بين المللي، ميانجي حقوقي که وظيفه جلوگيري از خشونت به عهده اوست، در قياس، نقشي ثانوي ايفا مي کند. و حد اکثر، در روابط بين فرهنگ ها، به درد تربيت مديران مسئولي مي خورد تا، به طور صوري، تلاش براي تفاهم را همراهي کنند. ( مثلا : کنفراس حقوق بشر که از طرف سازمان ملل در وين تشکيل شد. ) اين ملاقات هاي رسمي نمي توانند، به تنهايي، ماشين کليشه سازي را متوقف کنند. ( ولو اينکه گفتگوي بين فرهنگ ها، که در جدال برسر استنباط از مسئله حقوق بشر تا سطوح متفاوتي پيش مي رود، مهم و اساسي باشد. )

يراي گشودن ذهنيت و نگرشي، بايد از راه آزاد سازي روابط و دفع واقع بينانه اضطرابها و فشار ها اقدام کرد. در رفتار روزمره ارتباطاتي، بايد انباشتي از اعتماد به وجود آيد؛ و اين سرمايه، پيش شرطي ضروري است تا توضيحات عاقلانه، از طريق وسائل ارتباط جمعي، مدارس و خانواده ها، در ابعادي وسيع، انتقال يابند. همچنين، بايد اين توضيحات معقول، مقدمات فرهنگ سياسي نگرش مورد نظر را در بر گيرند.

اما، آنچه به ما غربيان مربوط مي شود و ، در اين مقطع، عامل مهمي به حساب مي آيد، نقش رسمي و شناخته شده اي است که ما در برابر فرهنگ هاي ديگر از خود عرضه مي کنيم . اگر غرب، در تصويري که از خود دارد بازنگري کند، مي آموزد که چه چيزي را بايد در سياست اش تغيير دهد تا به عنوان قدرتي شناخته شود که قادر است به تلاش تمدن ساز خود شکل بدهد. اگر سرمايه داري بي حد و مرز امروز را، از جهت سياسي، مهار نکنيم، ديگر نمي توانيم لايه هاي نابود کننده اقتصاد جهاني را کنترل کنيم؛ دست کم، مي بايد در عواقب ويرانگر اين ناهمخواني ها، که از پويايي توسعه اقتصادي ناشي شده اند، تعادلي بر قرار کنيم ( منظورم از عواقب، فقر و حقارتي است که گريبانگير بسياري از مناطق و قاره ها شده است. ) چيزي که در پس پرده رابطه با فرهنگ هاي مختلف وجود دارد، فقط تبعيض، تحقير و يا به قهقرا رفتن نيست. بلکه اين منافع آشکار غرب است که در پشت موضوع و مسئله « تصادم فرهنگ ها » از نظر پنهان مي شود. ( مثل اينکه در استفاده از منابع نفتي ادامه دهد و ذخاير انرژي خود را تامين کند.)

رسانه های جمعی و مشکلات خانوادگی

چکيده

يكي از مولفه های خانواده منسجم، پيوند عاطفی است كه در اثر وجود و استمرار فضای گفت وگو، تعاطی افکار و تبادل نظر ميان اعضای آن شكل مي گيرد. پيوند عاطفي، خود به عنوان يک عامل انگيزشی موجب ارتقاء انسجام خانواده می شود و اين سيکل می تواند همچنان ادامه يابد. براين اساس پيوند عاطفي و انسجام خانواده با يكديگر همبستگي مثبت و بالايي دارند.

عوامل گوناگوني موجب آسيب ديدن پيوند عاطفي خانواده شده و مآلا انسجام آن را به مخاطره مي اندازند. يكي از عوامل اثرگذار بر گسستگي انسجام خانواده، گسترش رسانه هاي جمعي و استفاده افراطي از آنها مي باشد. رسانه های جمعی بويژه رسانه های شنيداری وغير متعامل به دليل کارکرد متنوع خود و ايجاد تغييرات پيوسته، بتدريج جای ارتباط بين فردی ازنوع چهره به چهره را گرفته وتوانسته اند فضای انفرادی را بجای فضای جمعی و اجتماعي خانواده حاکم کنند، بطوری که گسترش تکنيکی رسانه های شنيداری و رايانه ای، ارتباط مستقيمی با فردگرايی ودوری از گروه را نشان می دهد. دراين مسير، تعامل فرد با رسانه الکترونيکی وغير احساسی شکل می گيرد وبه دليل برتری تکنولوژيکی وتجهيز فنی ابزارهاي رسانه ای، نوعی رعب فرهنگی وانفعال شخصيتی درفرد ايجاد می شود. نتيجه اين می شود که افراد خانواده به جای گفت وگوی صميمی با يکديگر با ابزارهای الکترونيکی ارتباط برقرار می کنند، ارتباطي که فاقد بارعاطفی واحساسی است. اين آسيب دردو نوع ارتباط، بيشتر خودرا نشان می دهد: يکي ارتباط بين فرزندان و والدين، و ديگري ارتباط بين زن و شوهر.

تجربيات نشان می دهند که هراندازه ارتباط ميان فرزندان و والدين وهمچنين ارتباط ميان همسران به دليل تغيير مخاطب کاهش يابد، فاصله عاطفی وهيجانی وهمچنين فاصله شناختی ميان اعضاء نظام خانواده بيشتر می شود. آمارهای رسمی نشان می دهند که ميزان مشاهده تلويزيون توسط افراد ايرانی نزديک به چهار ساعت ونيم در روز است. اين ميزان بسيار زياد است ومی تواند به کاهش فضای گفت وگو ميان اعضای خانواده گردد. اين روند به افزايش فردگرايی وکاهش جمع گرايی منجر خواهد شد كه عامل مهمي در آسيب ديدن انسجام خانواده قلمداد مي شود.

ادامه نوشته

حوزه سياست و واقعيتهاي رسانه اي

 از ميان وسايل ارتباط جمعي و رسانه ها، قدرت تلويزيون ، انفجاري و بي نظير است ، اما گاهي براي رسيدن به اين توان ذاتي ، محدوديتها و موانع فوق العاده اي وجود دارد. يک توليد کامل تلويزيوني قطعا محتاج نمادهاي تصويري مناسب از جهت نوع و يا مدت زمان است . اما هميشه نمي تواند اين نياز را به شايستگي فراهم کند، مخصوصا هنگامي که موضوع مورد بحث ، نمادهاي عيني و تصويري کمتر و يا نامشخصي داشته باشد اين محدوديت شديدتر مي شود. در اين صورت تلويزيون براي غلبه بر رنج ناتواني از ورود به عرصه منظور از رويه هاي توليد راديويي استفاده مي کند يعني به جاي استفاده از نمادهاي تصويري در رويه نخست ، نمادهاي کلامي و آوايي را به کار مي گيرد. اما اين تغيير رويه توليد، تاثير منفي بر قدرت تلويزيون مي گذارد، حتي ممکن است نتيجه معکوسي را سبب شود. زيرا هر چند از رويه توليد راديويي و متکي بر نمادهاي کلامي و آوايي استفاده کرده است ، اما در صفحه تلويزيون نمادها و تصاوير نيز وجود دارند که مي توانند موجب تغييرات تاثير تلويزيون شود. حوزه سياست با وجود اينکه در مقايسه با ديگر حوزه هاي حيات اجتماعي بسيار کوچک است ، اما تاثير فوق العاده اي بر زندگي فردي و اجتماعي مردم دارد، لذا «واقعيتهاي رسانه اي» اين حوزه از اهميت دوچنداني برخوردار است و اين اهميت و معاذير هميشگي تلويزيون شرايط بهتري براي استفاده از رسانه راديو در اختيار سياست مداران قرار مي دهد که مراجعه و استفاده از راديو را ضروري و غير قابل چشم پوشي کرده است .

 در اين جا ذکر نمونه هايي از موضوعاتي که در حوزه سياسي وجود دارد ولي امکان استفاده از رويه هاي توليدي تلويزيون را ندارند، دليل و علت بهره برداري مستدام قدرتها خصوصا قدرتهاي فرامنطقه اي از راديو را به روشني تبيين مي کنند. وقتي در يک شبکه تلويزيوني بخواهند «قدرت نظامي» را براي منظوري که مورد توجه سياست گذاران است تبديل به «واقعيت رسانه اي» کنند، به سهولت از نمادهاي تصويري مي توانند استفاده کنند، ضمن اينکه براي توليد و القاي اين واقعيت رسانه اي به اندازه کافي تصاوير مناسب وجود دارد. مثلا در جنگ خليج فارس ، در جنگ افغانستان و در حال حاضر که بحث حمله نظامي امريکا به عراق مطرح است ، شبکه CNN با استفاده از امکانات فراواني که براي اين شبکه در رويه «دلالت» وجود دارد، مي تواند از «قدرت» تلويزيون بهره برداري کند و ذهن مخاطب را در اختيار «واقعيت رسانه اي» مورد نظر دولت امريکا درآورد. گاهي تسلط بر ذهن مخاطبان آن چنان است که کاملا مرعوب شده و اگر در سطح تصميم گيران و تصميم سازان حکومت است به گروه تسليم شدگان نزديک مي شود. تجربه قبلي CNN در جنگ خليج فارس ، ايجاد واقعيت رسانه اي تحت عنوان «جنگ بدون خونريزي» (clean war) بود که اين شبکه با استفاده ماهرانه از «رويه دلالت» بر مبناي رويه هاي توليد تلويزيوني از حداکثر «قدرت» اين رسانه استفاده کرد. به طوري که در امريکا و بسياري کشورها که در پوشش اين شبکه قرار داشتند، کشتار و بمباران جمعي و گسترده مردم عادي عراق ديده نشد و بلکه حمله بمبهاي ليزري و هدايت شونده به مراکز نظامي ، «نماد» اصلي جنگ شد. و نتيجه ايجاد «واقعيت رسانه اي» ، جنگ بدون خونريزي ، بجاي جنگ خونين و بسيار تبهکارانه بود يا در حوادث 20شهريور براي ايجاد «واقعيت رسانه اي» در حوزه سياست بين المللي امريکا، شبکه CNN از نمادهاي تصويري به خوبي توانست استفاده کند تا در مرحله اول ، «تروريست ها» را دشمن مردم و امنيت آنها معرفي کند و در مرحله دوم تروريست ها را همان مسلمانها معرفي کند و در مرحله بعد که اجراي يک اصل استراتژيکي امريکا بود (يعني کنترل مناطق نفتي خاورميانه) ، در پناه «واقعيت رسانه اي» ، مبارزه با تروريستها در هر جا و در هر شکل را مهيا و آماده سازد. متقابلا براي ضعيف و درمانده نشان دادن کشور عراق يا در هنگام حمله به افغانستان براي نشان دادن چهره بد از «طالبان» در حد کافي از رويه دلالت به کمک نمادهاي تصويري توانست استفاده کند و بدين وسيله حمله به افغانستان را خدمت به مردم و نه کمک به بقا و سلطه نظام سرمايه داري به عنوان يک «واقعيت رسانه اي» تثبيت کرد. اين «واقعيت رسانه اي» تبديل به موجي در افکار عمومي در اکثر کشورهاي غربي و حتي ساير کشورها شد. در چنين شرايطي که نمادهاي لازم تصويري در رويه دلالت وجود دارند اگر از رويه هاي توليدي به خوبي استفاده شود «قدرت» رسانه به طور کامل در خدمت دستکاري افکار قرار خواهد گرفت . اما در ساير موضوعات که نمادهاي تصويري کافي و لازم در رويه دلالت وجود ندارد ، تلويزيون در اين حالت ناچار از رويه هاي توليد برنامه هاي راديو متابعت مي کند و به جاي استفاده از نمادهاي تصويري از نمادهاي کلامي و آوايي بيشتر بهره خواهد گرفت . به طور نمونه مسائل مهمي که در استراتژيهاي سياسي کشورهاي غربي مخصوصا امريکا و انگليس در مقابل ايران وجود داشت تاثير بر حوزه اجتماعي ايران براي ايجاد زمينه سازي فعاليت خودشان و محدود کردن امکان فعاليت جمهوري اسلامي ايران در آن حوزه .

 

                                  Image 1

 

 لذا بر روي مسايل اساسي مانند فروپاشي يا بن بست نظام ، مسايل زنان و شيوه هاي مديريت بايد در رسانه ها به طرح اين مسايل براي تاثيرگذاري و يا ايجاد «واقعيت رسانه اي» مورد نظر مي پرداختند. اما براي رسانه تصويري ، امکان استفاده از رويه هاي دلالت متکي بر نمادهاي تصويري به هيچ وجه زمينه مناسبي وجود ندارد. در اين صورت ناچار به استفاده از رويه هاي دلالت راديو يعني صدا و آوا و رويه هاي توليد راديو هستند. در اين صورت خدمات راديو براي ساخت واقعيتهاي رسانه اي مورد نظر بارها بيشتر از تلويزيون خواهد بود زيرا در تلويزيون اگرچه از نمادهاي صوتي و آوايي استفاده مي شود اما به هر حال در صفحه تلويزيون شخص يا اشخاص حضور دارند که گاهي حضور آنها مخل ارتباط بين نمادهاي دلالت (صدا و آوا) با مخاطبان خواهد بود و در واقع وجود آنها گاهي حتي از جهت شکل ظاهر، نوع لباس ، نوع حرکات سر و صورت و دستان و صحنه و اسباب و لوازم و امکانات موجود در آن اعم از اينکه محيط طبيعي باشد يا دکوراتيزه و آرايش داده شده باشد ، اختلال ارتباطي را سبب خواهد شد. به هر صورت بر «قدرت راديويي» که تلويزيون مي خواهد استفاده کند تاثير منفي و ناخوشايندي خواهد گذاشت . اما «راديو» در اين شرايط فارغ از دغدغه هاي گفته شده در حوزه هايي که نمادهاي تصويري کافي وجود ندارد به راحتي مي تواند با اتخاذ رويه صحيح توليدي و استفاده مناسب از رويه هاي مختلف دلالتي که در اختيار دارد از حداکثر قدرت راديو بهره مند شود. شايد يکي از دلايل اصلي فعاليت چندين راديو بر عليه ايران ، توليد «واقعيت رسانه اي» است که با «حقيقت» فاصله بسيار زيادي دارد. از اين جهت مي توان حدس زد، در نظر کساني که شنونده دائم اين نوع راديوها هستند ، «واقعيت توصيفي» که بر آنها عرضه شده تبديل به «واقعيت رسانه اي» شده و حتي ممکن است تبديل به باور و يقين شده باشد. اما چون اين «واقعيت رسانه اي» با «حقيقت» فاصله زيادي دارد، گاهي موجب رفتارهاي سياسي که بيشتر شبيه يک خودکشي سياسي است ، مي شود. لذا مي توان گفت علي الاصول در حوزه سياسي ، راديو در ساخت «واقعيتهاي رسانه اي» در مقايسه با تلويزيون از رويه هاي قدرتي بيشتر و بهتري برخوردار است . علاوه بر اين راديو از دو امکان ديگر نيز برخوردار است که سرمايه گذاري در آن حوزه را شوق آفرين مي کند. سهولت دسترسي به امواج آن و هزينه اندک توليدي که در مقايسه با توليدات تصويري دارد، دو امتياز ديگري است که علت گسترش راديوهاي مختلف در مقابل جمهوري اسلامي ايران را مي تواند تبيين کند. هر چند ممکن است در شکل راديو جديد «آزادي» با نام «راديو فردا» باشد.

 

---  >> مذهب در عرصه عمومي ---<<

مذهب در عرصه عمومي

پروفسور يورگن هابرمارس

متن سخنراني ايراد شده در سمينار جايزه هولبرگ

٧ آذر ١٣٨٤

بعيد است متوجه اين حقيقت نشده باشيم كه سنت هاي مذهبي و اجتماعات ديني از اهميت سياسي تازه اي كه تا كنون بي سابقه بوده ٬ برخوردار شده اند. اين حقيقت دست كم براي آن دسته از ما كه منطق عرفي رايج در جريان اصلي علوم اجتماعي پيروي مي كرده اند و بر اين باور بودند كه تجدد با سكولاريزه شدن ٬ با كم رنگ شدن عقايد و روش هاي مذهبي و نفوذ آنها در عرصه سياست و در زمينه كلي اجتماع٬ ملازمه تام دارد٬ كاملا دور از انتظار است . دست كم ٬ كشورهاي اروپايي ٬ با دو استثناي معروف لهستان و ايرلند شواهد كافي براي كاهش تدريجي تعداد شهروندان با ايمان اراًه نموده اند ٬ اعم از آن كه مذهبي بودن را از بعد معناي نهادين آن نگاه كنيم يا از لحاظ معناي روحاني و اعتقادي آن . با اين حال ٬ وجود برخي از شاخص ها٬ ناظر بر اين واقعيت است كه جوامع مذهبي در مورد استراتژي هاي ارتدودكس مبتني بر مخالفت با مدرنيته عملكرد بيشتري داشته اند تا در خصوص استراتژي هاي ليبرال مبتني بر مدرنيته .

 

جنبش هاي ارتدوكس و بنيادگرا در صحنه بين اللمللي ٬ در حال گسترش هستند. جداي از ملي گرايي هندوها ٬ امروزه اسلام و مسيحيت دو منبع از مهمترين منابع الهام بخش مذهبي محسوب مي شوند. روند احياي اسلام ٬ گستره جغرافيايي چشمگيري را از شمال آفريقا و خاورميانه تا آسياي جنوب شرقي كه پرجمعيت ترين كشور اسلامي يعني اندونزي در آن قرار دارد٬ در برگرفته است. نفوذ اسلام در منطقه جنوب صحرا در آفريقا نيز در حال رشد است و در آن منطقه با جنبش هاي مسيحي رقابت دارد.

 برای دریافت متن کامل سخرانی پروفسور يورگن هابرمارس اینجا راکلیک کنید.

روش شناسی ماکس وبر

 

         چکیده

در این مقاله مفاهیم کلیدی روش شناختی ماکس وبر معرفی می‌شود. در بخش پیشینه روش شناختی و مؤثران بر او، به بررسی آن دسته نظرات کانت، دیلتای و ریکرت که بر روش شناسی وبر تاثیر داشته اند پرداخته می‌شود. پس از آن، مفهوم تفهم از دیدگاه وبر و نقد و نظرات بر آن مورد بررسی قرار می‌گیرد. بخش بعدی مقاله به نوع آرمانی و تقسیم بندی های صورت گرفته از آن می‌پردازد و سپس مقوله بحث انگیز ارزش در تحقیق و بی طرفی ارزشی از دیدگاه وبر مورد کنکاش قرار می‌گیرد. در نهایت در بررسی تبیین در علوم اجتماعی، به دو نوع تبیین تاریخی و جامعه شناختی پرداخته می‌شود و مفهوم علیّت در نزد وبر معرفی می‌شود.

کلیدواژه ها: ماکس وبر، تفهم، نوع آرمانی، ارزش، علیت، تبیین


مقدمه

در حالیکه پیشگامان جامعه شناسی فرانسوی(کنت، دورکیم) کاملا یا تا حد بسیار زیادی مکتب پوزیتیویسم را پذیرفته بودند و برای بنای علمی اثباتی درباره جامعه شناسی تلاش می‌کردند، جامعه شناسان آلمانی(مارکس، وبر) تحت تاثیر عقل گرایی ریشه دار در فلسفه این کشور(کانت، هگل) علوم انسانی- اجتماعی را فربه تر از آن می‌دانستند که تخته بند روش ها و برش های تنگ پوزیتیویستی شود. مارکس با طرح روش دیالکتیک در اندیشه اجتماعی و به نوعی پیاده سازی فلسفه هگل در این حوزه، عملا خارج شیوه ها و پیش فرض های پوزیتیویستی گام برداشت و وبر با تاثیر پذیری شدید از فلسفه و علوم تاریخی آلمان، با آنکه سعی در تعدیل و آشتی میان پوزیتیویسم و مکتب تاریخی این کشور نمود، شیوه خاص علوم انسانی- اجتماعی را خارج از شیوه های متداول پوزیتیویستی در علوم طبیعی دانست. نگاهی به تداوم مکتب آلمانی در جامعه شناسی که آشکار ترین جلوه آن را در مکتب فرانکفورت و هابرماس می‌توان یافت، نشان گر تاثیرات قدرتمند اصول روش شناختی آلمانی – به خصوص مارکس و وبر- است. این مقاله بر آن است تا به معرفی مختصر اصول و عناوین روش شناختی ماکس وبر بپردازد.

ادامه نوشته

شناخت جامعه در چهار رهيافت

مقدمه اي بر فلسفه علوم اجتماعي

مسلماً رابطه بين نظريه علمي و انواع معمولي انديشه و تفكر، تعاملي است، زيرا بسياري از مفاهيم و موضوعاتي كه بخشي از دانش عرفي و سنتي جامعه است، ريشه در نظريه هاي علمي قبلي دارند. مثلاً مفهوم جديد و پيچيده «نژاد» ريشه در نظريات قبلي دارد

كساني مانند وبر، دوركيم، جي دبيلواف  هگل، ديلتاي، برادلي،كارل ماركس و... همگي به نحوي با فلسفه علوم اجتماعي سرو كار داشته اند، اما هر يك به طريقي در اين رشته، نظريه اي را به منظور آشكارسازي بخشي از پديده به جامعه، معرفي كرده اند. در مقاله حاضر نويسنده سعي دارد چهار شيوه متمايز براي شناخت فلسفه علوم اجتماعي را تبيين كند. اين چهار شيوه شامل رهيافت تاريخي، رهيافت توجه به مسائل، رهيافت حركت هاي معاصر و رهيافت علوم اجتماعي خاص است.

هرچند برخي از مسائل و موضوعاتي كه در فلسفه علوم اجتماعي بررسي مي شود، عمري به قدمت فلسفه دارند (به عنوان مثال مسأله تقابل بين طبيعت و قرارداد و همچنين مسأله عقلانيت، زيرا ارسطو نيز به آنها پرداخته است)، ولي ظهور آشكار زيرشاخه اي از فلسفه با نام فلسفه علوم اجتماعي پديده اي بسيار جديد است و به نوبه خود فعاليت فلسفي بيشتري را موجب شده است. مسلماً ظهور فلسفه علوم اجتماعي با توسعه و رشد خود علوم اجتماعي ارتباطي تنگاتنگ داشته است.(لازم به ذكر است كه منظور از علوم اجتماعي، اقتصاد، روان شناسي، تاريخ، جامعه شناسي و مردم شناسي است؛ ولي فلسفه، منطق، الهيات و هنر را شامل نمي شود)

ادامه نوشته

چرخش پست مدرن در جامعه شناسی سیاسی

 

موضوع اصلي جامعه شناسي سياسي بررسي روابط متقابل ميان قدرت دولتي و نيروهاي اجتماعي است دولت پديده نیست كه مستقل عمل كند بلكه در شبكه پيچيدهاي از روابط اجتماعي سياسي و اقتصادي قرار دارد با اينكه دولت داراي كار ويژه هاي عمومي است. ولي هر دولتي داراي چهره مخصوصي به خود نيز مي باشد كه اشكال و انواع دولت ها را از هم متمايز مي سازند. «و مهمترين وجهي كه مورد بررسي جامعه شناسي سياسي است چهره خصوصي دولت و رابطه قدرت دولتي با منافع گروهها و نيروهاي اجتماعي است»

ولي ساخت قدرت هيچ گاه از منافع گروهها و شرايط جامعه جدانيست و روابط متقابل بين دولت و جامعه وجود دارد و جامعه شناسي سياسي به بررسي روابط متقابل بين دولت و جامعه مي پردازند در حقيقت جامعه شناسي سياسي در جهت بررسي اين روابط و توضيح و تبيين آنها است. ولي اين روابط هيچ گاه يكسان و پايدار نیست زيرا كه اولاً انواع مختلفي جامعه و دولت وجود دارد و دوماً اين جامعه ودولت هميشه در حال دگرگوني است. و به ترتیب آن روابط بين آنها نيز متغيير است اين تغيير و تحول نيز تاثير بسياري بر جامعه شناسي سياسي دارد و اين علم هميشه در حال تغيير و پويائي است. رابط ميان «دولت و جامعه به عنوان موضوع اصلي جامعه شناسي سياسي يكي از مهمترين و شايد گفت مهمترين موضوع نظريه پردازي سياسي و اجتماعي در طي قرون اخير بوده است.»

سابقه جامعه شناسي سياسي به فلسفه قديم يونان باز مي گردد كه مي توان از كوشش افلاطون و ارسطو براي تبيين انقلابها يا بررسي منتسكيو از شرايط آب وهوائي و جغرافياي و تاثير آن بر دولت در كتاب روح القوانين نام برد ولي جامعه شناسي سياسي بطور دقيق محصول عصر جديد و تاثير مكتب اصالت اثبات كنت وسن سيمون است، و مي توان گفت كه جامعه شناسي سياسي محصول عصر مدرنیته و تحولات ناشي از اين عصر مي باشد زيرا در دوره مدرنیته است كه فرد مي تواند بين خود و جامعه و دولت تفكيك قائل شود و در اين ميان پرسش اصلي درباره نوع رابطه دولت و جامعه در عالم واقع است برخلاف دوران ناشي از فلسفه سياسي كه در پي تبيين «بهترين » نوع رابطه دولت و جامعه است. و جامعه شناسي سياسي بيشترين تاثير را از انديشه مدرنيسم گرفته است و تحت حاكميت اين انديشه بوده است، ولي پس از رسيدن عصريست مدرن وتاثير اين نظريه برنظريات دولت و جامعه به نظر مي رسد كه الگوي جامعه شناسي سياسي مدرن قدرت كافي را براي توضيح و تبيين تحولات اجتماعي وسياسي عصر حاضر را نداشته باشد، هدف ما در اين تحقيق اين است كه ضمن نگاه كوتاه به دوران مدرنیته به چرخش پست مدرن که در جامعه شناسي سياسي ياد مي شود بپردازيم.

ادامه نوشته

مقاله :نقش رسانه در مديريت بحران هاي سياسي

 

 مقاله :نقش رسانه در مديريت بحران هاي سياسي

  نویسنده : محمدحسین فیروزی

بحـران از ريشه يونـاني بـه معني قضاوت ،‌ لحظه حسـاس ،‌ مشـاجره ،‌ نقطه تصميم گيري است . يعني رسيدن بـه مرحله اي كه پس از آن اوضاع مي تواند به نفع يا به ضرر خود تمام شود هر موقعيت بحراني دو سويه و دو لبه است وضعيت ناپايدار و تزلزلي كه در چهارچوب آن تغيير قطعي - بدتر يا ـ در شرف وقوع است ، هر نوع بي ثباتي كه به تغييرات اساسي منجر شود ،‌شرايط ،‌ اوضاع يا دوران خطرناك و فاقد اطمينان .

هر گاه پديده اي به صورت منظم و معمولي و آن طور كه از قبل پيش بيني مي شد جريان نيابد ،‌ نابساماني ايجاد شود يا نظمي مختل گردد و يا حالتي غير طبيعي به وجود آيد بحران مطرح مي شود.           (قاسميان 1382 ؛25)

 انواع بحران

از منظر ريخت شناختي ،‌بحران را مي توان  به اعتبار جنبه هاي گوناگون گونه شناسي طبقه بندي كرد. براي نمونه،‌ به اعتبار موضوع ،‌ بحران ها را مي توان به بحران هاي اجتماعي ،‌سياسي ،‌اقتصادي ،‌فرهنگي ، نظامي ، قومي ،‌ و .....

صورت بندي كرد. به اعتبار شدت تهديد ،‌تداوم زماني و درجه آگاهي نيز برخي بحران ها را به بحران هاي شديد ، نوظهور بدعتي ، كند ،‌ موردي ،‌انعكاسي ،‌ برنامه اي ،‌ عادي و اداري تقسيم بندي كرده اند.

به اعتبار گستردگي (فراگيري) ، مي توان بحران ها را به بحران هاي محلي ، ملي ، فراملي (يا محدود و فراگير ) تقسيم كرد. به اعتبارهاي ديگر ،‌ نظير علل و عوامل ،‌ دامنه و سطح ، اهداف مورد هجمه و ........،‌ نيز مي توان به گونه شناسي ديگري از بحران ها پرداخت .                                                                                          (‌  تاجيك، 1383)

در اين پژوهش بحران سياسي مدنظر است . بحران سياسي حالتي است كه در نتيجه ي آن ثبات و توازون نظام سياسي و اجتماعي برهم مي خورد . بحران هاي سياسي را بر حسب وسعت مكاني ،‌عوامل درگير و گسترده ي جغرافيايي تعارضات ، به دو دسته ي داخلي  بين المللي تقسيم مي كنند . بحران هاي سياسي داخلي ،‌ شرايط نامتعارفي است كه كه معمولا در ساختار سياسي يك كشور پديدار مي شود و بر حسب ماهيت ،‌زمان ، دامنه ،‌ شدت ونوع عوامل درگير در آن ،‌ شامل اشكال گوناگوني است ،‌ مثل مبارزه ي شديد و گسترده بين احزاب و سازمان هاي سياسي رقيب براي كسب قدرت ، ايجاد اختلافات شديد بين جناح هاي مختلف حكومت ،‌ كودتاي نظامي ،‌ اعتصابات دامنه دار ،‌شورش هاي خياباني ،‌ درگيري هاي قومي و .........  بحران هاي بين المللي نوعا ميان دو يا چند كشور بروز مي كند كه در اين پژوهش محل بحث ما نيست .

ادامه نوشته

مديريت جامعه مجازي دانشجويان

از زمان به كار افتادن اينترنت بعنوان محل ملاقات مجازي كه علايق مشتركي دارند ارائه خدمات داده است امروزه گروههاي مذكور جامعه مجازي ناميده مي شونند در اين مقاله به بررسي انديشه هاي دانشجويان جوامع مجازي مي پردازيم كه متشكل از گروههاي با علايق مختلف در دانشگاه علوم كاربردي سوئيس مي باشد vicos شكل چندگانه يك جامعه است : اين روش ويژگي هاي جامعه آموزشي را همانند جامعه تجاري به هم پيوند مي زند در اين مقاله، يافته هاي يك تحقيق جامع و وسيع را كه مخاطب آن گروه اصلي (دانشجويان) مي باشند و نتيجه اش نظريه اساسي vicos مي باشد ويژگي اصلي اين مقاله پيوند بين طرح جامعه انديشه زايي vicos و قالب هاي شغلي كه نيازمند اجراي موفقيت آميز (انديشه دانشجويان جامعه مجازي ) vicos بعنوان يك پايگاه اينترنتي دائمي مي باشد . در سال 1996 نوع جديدي از دانشگاه دانشگاههاي علوم كاربردي سوئيس (uas) توسط حكم معرفي شد .

ادامه نوشته